شماره ٥٩٤: افکنده ره به کلبه درويش خاکسار

افکنده ره به کلبه درويش خاکسار
سلطان شاه مشرب جم قدر کامکار
در چشم دهر کرد ز چرخم بزرگتر
کوچک نوازي که نمود آن بزرگوار
نور چراغ چشم مرا يک جهان فزود
چشم و چراغ خان جهانگير نامدار
در عين افتقار رساندم به آسمان
از مقدم مبارک او فرق افتخار
هر ذره شد ز جسم خراب من اختري
سر زد چو در خرابه من آفتاب وار
باران عام رحمت او برخلاف رسم
در تن اساس عمر مرا کرد استوار
کوتاه گشت پاي اجل تا ز لطف گشت
بالين طراز محتشم خسته فکار
سلطان سرفراز که کردست ايزدش
تاج سر جميع سلاطين روزگار