شماره ٥٩١: شهريارا صاحبا رفتي خدا يار تو باد

شهريارا صاحبا رفتي خدا يار تو باد
صاحب اين بيستون خرگه نگهدار تو باد
در جهانگيري به يک گردش سراپاي جهان
همچو مرکز در ميان خط پرگار تو باد
کارفرماي قضا کاين برگ و سامان شغل اوست
دايم اندر شغل سامان دادن کار تو باد
ار جهاد حيدري ور دفع اعدا ميکني
دين ايزد را مدد ايزد مددکار تو باد
چشم دشمن تا نبيند روي نصرت را به خواب
خار در چشمش ز دست بخت بيدار تو باد
خصم کز رشک تو خونها خورد بهر جبر آن
در غزا خونش غذاي تيغ خون بار تو باد
محتشم از بهر فتح و نصرت آن کامجو
لطف يزدان متفق به ايمن گفتار تو باد