شماره ٥٩٠: زهي ز سلطنتت روزگار منت دار

زهي ز سلطنتت روزگار منت دار
شکار کرده خلقت دل صغار و کبار
جدار بزم تو را مهر گشته حاشيه پوش
سوار عزم تو را چرخ گشته غاشيه دار
قضا ز لطف تو بر سائلان عطيه فشان
قدر ز قهر تو بر ظالمان بليه نگار
ز پنج نوبت عدل بلند طنطنه ات
فتاده غلغله در هفت گنبد دوار
هنوز منت ازين سو بود اگر تا حشر
خلايق دو جهان جان کنند بر تو نثار