شماره ٥٨٩: بس که چون باران نيسان اي سحاب خوش مطر

بس که چون باران نيسان اي سحاب خوش مطر
از زبان ما دعا مي بارد از دست تو زر
شوره زار وقت ما و کشتزار عمر تو
تا ابد خواهند بود از باغ جنت تازه تر
کوبيان خسرو و طي لسان و عمر نوح
کايد اين الکن زبان از عهده شکرت بدر
روزگاري بودم از ناقابلان لطف تو
منت ايزد را که زود آن روزگار آمد به سر
شهريارا گر ز دست اقتدارت تا به حشر
بر سرم تيغ و تبر بارد و گر در و گوهر
سر مبادم گر سر موئي ز نفع و ضر آن
در کتاب دعوتم حرفش شود زير و زبر
تا جهان باشد تو باشي کامکار و کامران
تا فلک گردد تو گردي نامدار و نامور
در پناهت تا قيامت زينت عالم دهند
با عليخان ميرزا آن عالم آراي دگر
در ثنايت محتشم توفيق يابد گر بود
يک دو روزي ديگرش باقي ز عمر مختصر