شماره ٥٨٤: کاکل که سر نهاده به طرف جبين تو

کاکل که سر نهاده به طرف جبين تو
صد فتنه مي کند به سر نازنين تو
کين منت نشسته به خاطر مگر رقيب
حرفي ز کينه ساخته خاطر نشين تو
عمري دميد بر تو دل گرم بافسون
وز کين نگشت گرم دل آهنين تو
هشدار اي غزال که صد جا نشسته اند
صيد افکنان دست هوس در کمين تو
زين دستبردها چو نگين در حصار باش
تا هست ملک حسن به زير نگين
گر پي بري به کج نظري هاي مدعي
حاصل شود به راستي ما يقين تو
غيرت نگر که ميرم اگر وقت کشتنم
گيرد ز رحم دست تو را آستين تو
اي محتشم اگر به مه من رسي بگو
کز هجر مرد عاشق زار حزين تو