شماره ٥٦٦: بس که ما از روي رسوائي نقاب افکنده ام

بس که ما از روي رسوائي نقاب افکنده ام
عشق رسوا را هم از خود در حجاب افکنده ايم
تا فکنده طرح صلح آن جنگجو با ما هنوز
ياز دهشت خويش را در اضطراب افکنده ايم
ز آتش دل دوزخي داريم کز انديشه اش
خلق را پيش از قيامت در عذاب افکنده ايم
مژده ده صبح شهادت را که چون هندوي شب
ما سر خود پيش تيغ آفتاب افکنده ايم
رخش خواهش را عنان گرديده بيش از حد سبک
گرچه ما از صبر لنگر بر رکاب افکنده ايم
پاس بيداران اين مجلس تو را اي دل که ما
از براي مصلحت خود را به خواب افکنده ام
ما به راه عشق با اين شعف از تاثير شوق
پا ز کار افتادگان را رد شتاب افکنده ايم
لنگري اي توبه فرمايان که ما اين دم هنوز
کشتي ساغر به درياي شراب افکنده ايم
محتشم اکنون که ياران طرح شعر افکنده اند
ما قلم بشکسته آتش در کتاب افکنده ايم