شماره ٥٥٥: چو بر من زد آن ترک خون خوار تيغ

چو بر من زد آن ترک خون خوار تيغ
شد از خون گرمم شرر بار تيغ
شدم آن چنان کشته او به ميل
که از ميل من شد خبردار تيغ
نه چابک تري از تو هست اي اجل
باو سر فرو آر و بسپار تيغ
چه جائيست کوي تو کانجا مدام
ز در سنگ بارد ز ديوار تيغ
ازين بزم اگر دفع من واجبست
بنه ساغر از دست و بردار تيغ
شود بر زبان تا وصيت تمام
خدا را زماني نگهدار تيغ
شده چشم مست تو خنجر گذار
تو در دست اين مست مگذار تيغ
بقا سر بجيب فنا در کشد
اگر برکشد آن ستمکار تيغ
سگ آن دليرم که وقت غضب
شود پيش او محتشم وار تيغ