شماره ٥٢٨: اين طلعت و رخسار که دارد که تو داري

اين طلعت و رخسار که دارد که تو داري
اين قامت و رفتار که دارد که تو داري
لب شهد و حديثت شکر است اي گل خندان
اين شهر شکربار که دارد که تو داري
چشم تو به يک چشم زدن خون دلم خورد
اين نرگس خون خوار که دارد که تو داري
اي در تن هر گلبني از رشگ تو صد خار
اين گلبن بي خار که دارد که تو داري
قهر تو باغيار به از لطف تو با ماست
اين لطف به اغيار که دارد که تو داري
پيوسته کني نسبتم اي گل به رقيبان
زين گونه مرا خوار که دارد که تو داري
داري همه دم محتشم آزار دل از يار
اين يار دل آزار که دارد که تو داري