شماره ٥١٥: آن که هرگز نزد از شرم در معشوقي

آن که هرگز نزد از شرم در معشوقي
امشب افکند به سويم نظر معشوقي
امشب از چشم سيه چاشني غمزه فشاند
که نظر کرد به سويم ز سر معشوقي
امشب از پاي فتادم که پياپي مي کرد
در دل من گذر از رهگذر معشوقي
امشب از من حرکت رفت که بيش از همه شب
يافتم در حرکاتش اثر معشوقي
از کمر بستنش امروز يقين شد که حريف
بهر من بسته به دقت کمر معشوقي
نوبر باغ جمالست که پيدا شده است
از نهال قد آن گل ثمر معشوقي
. . .
زنده مانم چو در آمدز در معشوقي
محتشم مژده که پيک نظر آزاديست
به دل از مصر جمالش خبر معشوقي