شماره ٥١٣: ساقيا چون جام جمشيدي پر از مي ميکني

ساقيا چون جام جمشيدي پر از مي ميکني
گرنه اين دم فکر برگي ميکني کي ميکني
من نه آنم کز تو پيوند محبت بگسلم
بند بندم گر به تيغ قهر چون ني ميکني
آنچه در دل بردن از لطف دمادم مي کنند
اين فسون سازان تو از جور پياپي مي کني
سر به صحرا مي دهي اي قبله ليلي و شان
هرکه را مجنون صفت آواره از حي ميکني
ساقيا طي کن بساط غم در آن بحر نشاط
کز نم فيضش گذار از حاتم طي ميکني
محمل ليلي به سرعت مي بري اي ساربان
گر بداني حال مجنون ناقه را پي ميکني
محتشم از ضعف چون گيتي چناني اين زمان
جاي آن دارد اگر جا در دل و پي ميکني