شماره ٥١٢: در سير چمن ديدم سرو چمن آرائي

در سير چمن ديدم سرو چمن آرائي
زيبا تن و اندامي رعنا قد و بالائي
در پرده عذار او در بسته گلستاني
در رمز دهان او سر بسته معمائي
اي عقل وداعم کن خوش خوش که درين ايام
دل مي بردم هر روز جائي به تماشائي
با آن که جهانگيرست شمشير زبان من
از سحر خيالاتم در عرض تمنائي
در گوش دلم تکرار بس راز همي گويد
آن غمزه که مي گويد صد نکته به ايمائي
هان اي سر سودائي راز هوس گرمست
پا در ره سودانه اما نخوري پائي
از منع ببندي لب درلانه که خوبان را
باشد به زمان ما هر منع تقاضائي
اي مرغ همايون فال زين بال فشانيها
دل رفت ز جا گويا داري خبر از جائي
از دغدغه ايمن شو کز پاکي عشق تو
سجاده بر آب انداخت دامن به مي آلائي
اي عقل سپرداري بگذار که رد دلها
گر ديده خدنگ افکن بازوي توانائي
بر محتشم افکن ره تا گردي ازين آگه
کاندر نفسي داري طوطي شکر خائي