شماره ٥٠٨: باز اي دل شورانگيز رو سوي کسي داري

باز اي دل شورانگيز رو سوي کسي داري
چشم از همه پوشيده بر روي کسي داري
اي آتش دل با آن کز دست تو مي سوزم
چون از تو کنم شکوه تو خوي کسي داري
هر گل که به باغ آيد مي بويم و مي گويم
در پاي تو ميرم من تو بوي کسي داري
اي دل ز سجود تو محراب به تنگ آيد
ورنه نظر رگويا ابروي کسي داري
بگسل ز من اي عاقل ورنه نفسي ديگر
زنجير جنون بر پا از موي کسي داري
اي محتشم ار دهرت همسايه مجنون کرد
خوش باش که جا در عشق پهلوي کسي داري