شماره ٥٠٦: دل را اگر ز صبر به جان آورد کسي

دل را اگر ز صبر به جان آورد کسي
به زان که درد دل به زبان آورد کسي
در عشق مي دهند به مقدار رنج گنج
تا تن به زير بار گران آورد کسي
کوتاب تير و ناوک پران که خويش را
در جرگه تو سخت کمان آورد کسي
پيدا شود ز اهل جهان ثاني تو را
گر باز يوسفي به جهان آورد کسي
بر حرف من قلم شود انگشت اعتراض
تيغ و ترنج اگر به ميان آورد کسي
بازار عشق ز آتش غيرت شود چو گرم
کي در خيال سود و زيان آورد کسي
جان ميشود ضمان دل اما نمي دهد
حکم آن قدر امان که ضمان آورد کسي
ميجوئي از بتان دل من چون بود اگر
ز ايشان به غمزه تو نشان آورد کسي
هست آن سوار از تو عنان تاب محتشم
او را مگر گرفته عنان آورد کسي