شماره ٥٠٠: شوق مي گرداندم بر گرد شمع سرکشي

شوق مي گرداندم بر گرد شمع سرکشي
همتي ياران که خود را ميزنم برآتشي
همچو خاشاکي که بادش در ربايد ناگهان
خواهد از جاکندنم جولان تازي ابرشي
ناوکي کامروز دارم اين قدرها زخم ازو
خواهد آوردن قضا فرد ابروان از ترکشي
توبه هاي مستي عشقم خطر دارد که باز
پيش لب آورده دورانم شراب بي غشي
باده اي کامروز دارد سرخوشم از بوي خود
هوش فردا کي گذارد در چو من درياکشي
از مي لطفش چو نزديکان جهاني جرعه کش
من چو دوران چاشني از جام استغنا چشي
از وثاق محتشم فردا برون خواهد دويد
خانه سوزي در شهر افکني مجنون وشي