شماره ٤٩٧: اگر آگه ز اخلاص من آزرده دل گردي

اگر آگه ز اخلاص من آزرده دل گردي
ز بيدادي که بر من کرده باشي منفعل گردي
مکن چون لاله چاکم در دل پرخون که مي ترسم
در و داغ وفاي خود به بيني و خجل گردي
دلت روشن تر از آيينه صبح است مي خواهم
که بر تحقيق مهرم يک نفس بر گرد دل گردي
چو بي جرمي به تيغ بي دريغم مي کني بسمل
چنان کن باري اي نامهربان کز من بحل گردي
تو اي مرغ دل از پروانه خود کم نه و بايد
که تا جانباشدت بر گرد آن شمع چه گل گردي
رقيبان چون گسستي از دلش سررشته مهرم
الهي با نصيب از وصل آن پيمان گسل گردي
اگر خواهي ز گرد غير خالي کوي آن مه را
به گردش محتشم چون باد بايد متصل گردي