شماره ٤٩١: دل خود راي مرا برده گل خودروئي

دل خود راي مرا برده گل خودروئي
ترک خنجر کش مردم کش آتش خوئي
طفل نو سلسله اي شوخ تنگ حوصله اي
شاه ديوانه و شي ماه مشوش موئي
سر و کارم به غزاليست کزاغيار مدام
مي کند روکش مردم به يک آدم روئي
ديده پرنور شود نرگس نابينا را
گر به گلشن رسد از پيرهن او بوئي
گوش بر بد سخنم کي منهي امروز اي گل
خورده بر گوش تو گويا سخن بدگوئي
چند سويت نگرم عشوه چشمي بنما
عشوه چشم نباشد گره ابروئي
عشوه غلب شده بر محتشم آري چکند
ناتواني چنين خصم قوي بازوئي