شماره ٤٨٠: صبح مرا به ظن غلط شام کرده اي

صبح مرا به ظن غلط شام کرده اي
بي تاب مرا گنهي نام کرده اي
تا ذوق حرف تلخ تو حسرت کشم کند
ايذاي من به نامه و پيغام کرده اي
از غايت مضايقه در گفت و گو مرا
راضي به يک شنيدن دشنام کرده اي
در غين مهر اين که مرا کشته اي نهان
تقليد مهرباني ايام کرده اي
ترسم دمار از من بي ته برآورد
مرد آزمايي که تو در جام کرده اي
چشم تلافي ز تو دارم که پيش خلق
روي مرا به شبهه شبه فام کرده اي
از قتل محتشم همه احرام بسته اند
در دفع وي ز بس که تو ابرام کرده اي