شماره ٤٧١: جلوه آن حور پيکر خونم از دل ريخته

جلوه آن حور پيکر خونم از دل ريخته
بنده آن صانعم کان پيکر از گل ريخته
مهر ليلي بين که اشگش بر سر راه وداع
همچو باران بر سر مجنون ز محمل ريخته
ترک خونريزي مسافر گشته کز دنبال او
خون دل ها بر زمين منزل به منزل ريخته
خون رنگينم که ريزان گشته از چشم پرآب
گوئي از جوي گلوي مرغ بسمل ريخته
غرفه ام در گوهر و در بس که چشم خون فشان
از تک بحر دلم گوهر به ساحل ريخته
پيش چشم ساحرت هاروت از شرمندگي
نسخه هاي سحر را در چاه بابل ريخته
صحن ميدان کرده رنگ آن خون که در هنگام قتل
گريه هاي محتشم از چشم قاتل ريخته