شماره ٤٦٨: قلم نسخ بران بر ورق حسن همه

قلم نسخ بران بر ورق حسن همه
کاين قلمرو به تو داده است خدا يک قلمه
زان دو هندوي سيه مست که مردم فکنند
تيغ هنديست نگاه تو وليکن دو دمه
خوش تر از عشرت صد ساله هشيارانست
با مي صاف دو ساله طرب يک دو مه
از دم ناصح واعظ دلم اندر چاهيست
که ز يک سوي سموم است وز يک سوي دمه
رهزنان در صدد غارت و خوبان غافل
گرگ بيدار ز هر گوشه و در خواب رمه
دم نزع است وز شوق کلمات تو مرا
يک نفس بيش نمانده است بگو يک کلمه
محتشم فتنه قوي دست شد آن دم که نهاد
زلف نو سلسله اش سلسله بر پاي همه