شماره ٤٦٧: دي باز جرعه نوش ز جام که بوده اي

دي باز جرعه نوش ز جام که بوده اي
صد کام تلخ کرده به کام که بوده اي
آنجا که بود بهر تو در خاک دامها
دام که پاره کرده ورام که بوده اي
آنجا که جسته اند تو را چون هلال عيد
برقع گشوده ماه تمام که بوده اي
سرگرميت چو برده به کسب هوا برون
خورشيدوار بر در و بام که بوده اي
اي صد هزار صيد دل آزاد کرده ات
خود صيدوار بسته دام که بوده اي
شب عارفانه ساقي بزم که گشته اي
تا روز جرعه نوش ز جام که بوده اي
در حالت شکفتگي از رغم محتشم
حالت طلب ز طرز کلام که بوده اي