شماره ٤٦٣: امشب اندر بزم آن پرهيز فرما پادشاه

امشب اندر بزم آن پرهيز فرما پادشاه
ديده را ضبط نگه کار است و دل را ضبط آه
از براي يک نگه بر روي آن عابد فريب
مي توان رفتن به زير بار يک عالم گناه
بسته چشم آن بت ز من اما کجا آن شوخ چشم
مي تواند داشت خود را از نگه کردن نگاه
صبر کن اي دل که از لذت چشانيهاي اوست
وعده هاي دير دير و لطفهاي گاه گاه
زان نگه قطع نظر به کز پي تقريب آن
بر رقيبان نيز يک يک بايدش کردن نگاه
داغ مجنون راز وصل آن نيم مرهم بس نبود
کاشکي يک بار ديگر ناقه گم مي کرد راه
رو به صبر و طاقت و تمکين منازاي محتشم
خيل غم چون بر نشيند يک سوار و صد سپاه