شماره ٤٥٦: زلف معنبر برفشان گو جان ما بر باد شو

زلف معنبر برفشان گو جان ما بر باد شو
جعد مسلسل بر گشا گو بنده اي آزاد شو
چشم مکحل باز کن بر عاشقان افکن نظر
گو در ميان مردمان عاشق کشي بنياد شد
در خانقه سر خوش درآ گو شيخ شهر از دين برا
بگذر به مسجد گو خلل در حلقه زهاد شو
خالي کن اقليم دلم از لشگر ظلم و ستم
گو در زمان حسن تو ويرانه ايي آباد شو
اي در دل غم پرورم صد درد بي درمان ز تو
يک مژده درمان بده گو دردمندي شاد شو
از خاطر من بر مداراي ناصح شيرين ادا
کوه غم آن سنگ دل گو محتشم فرهاد شو