شماره ٤٤٨: باز امشب ز اقتضاي شوخ طبعي هاي او

باز امشب ز اقتضاي شوخ طبعي هاي او
بر سر غوغاست با من چشم بر غوغاي او
در حجابست از لب و گوش آن چه مي گويد به من
با دو چشم واله من نرگس شهلاي او
انتظار از آن سوارم مي کشد کز بار ناز
بس گران مي جنبد از جارخش استغناي او
در صبوحي مي تواند کرد پيش از آفتاب
روز را از شب جدا روي جهان آراي او
چون به عزم رقص مي آيد به جنبش قامتش
عشوه پنداري که مي ريزد ز سر تا پاي او
پيش از آن کايد به رقص از انتظارم مي کشد
نيم جنبشهاي مخفي او قد رعناي او
باغبان چندان که گل مي چيند از بالاي شاخ
من گل عيش و طرب مي چينم از بالاي او
در صف بيگانه خوبان ديده ام ماهي که هست
صد نشان از آشنائي بيش در سيماي او
داد دقت داده تا آورده جنبش در قلم
صانع يکتا براي حسن بي همتاي او
مشتري اينست اگر افتاد بر بالاي هم
مي شود امروز صد خون بر سر کالاي او
مي سزد کان خسرو خوبان به اين نازد که هست
کوه کن رسواي شيرين محتشم رسواي او