شماره ٤٤٧: صيدي که لعب عشق فکندش به بند تو

صيدي که لعب عشق فکندش به بند تو
ضبط تو ديد و جست برون از کمند تو
اي پاي تا به سر چوني قند دلپسند
افغان که طعمه مگسانست قند تو
دست مرا که ساخته اي زير دست غير
کوتاه به ز ميوه نخل بلند تو
چند افکني در آتش سوزان دل مرا
هست اين سياه روز دل من پسند تو
اي مادر زمانه ببين کز خلاف عهد
با من چه مي کند خلف ارجمند تو
دل برگرفتي ز تو جانا اگر بدي
در سينه من آن دل هجران پسند تو
تلخي مکن که خنده نگهداشتن به زور
مي بارد از لب و دهن نوشخند تو
امروز کو که باز بتر بيندت به من
بدگوي من که دوش همي داد پند تو
چون محتشم بسي ز ندامت بسر زدم
دستي که مي زدم به عنان سمند تو