شماره ٤٤٣: اي تو نکرده جز جفا آن چه نکرده اي بکن

اي تو نکرده جز جفا آن چه نکرده اي بکن
تيغ بکش به خون ما آن چه نکرده اي بکن
اي زده عقل و راه دين خواهي اگر متاع جان
بي خبر از درم درا آن چه نکرده اي بکن
چند به منتم کشي کز ستمت نکشته ام
اي ستمت به از وفا آن چه نکرده اي بکن
اي که ربوده اي به رخ صد دل و مايلي بدين
عقده زلف برگشا آن چه نکرده اي بکن
اي که نبوده بر درت مثل من از جفا کشان
ميروم اين زمان بيا آن چه نکرده اي بکن
اي نه نموده روي مه برده هزار دل ز ره
روي به محتشم نما آن چه نکرده اي بکن