شماره ٤٤٢: چو مي خواهد که نامم نشنود بيگانه راي من

چو مي خواهد که نامم نشنود بيگانه راي من
ازو بيگانه بادا هرکه باشد آشناي من
ز رغم من به نوعي مدعي را کام مي بخشي
که مي خواهد باخلاص از خداي من بقاي من
بکش گر درخور بخشش نيم تا کي روا داري
به بدخواه از پي درخواه جز مي التجاي من
چو فرمائي که خاصانت به بزم آرند ياران را
به حاجب هم به جنبان گوشه چشمي براي من
ز قرب يار ننهادم ز جاي خود قدم بالا
چها در سر گرفتي غير اگر بودي به جاي من
به تشريف غلامي گر بلند آوازه ام سازي
زند بر بام چرخ ايام کوس کبرياي من