شماره ٤٤١: يارب که خواند آيت عجز و نياز من

يارب که خواند آيت عجز و نياز من
بر شاه بنده پرور مسکين نواز من
يارب که گويد از من مسکين خاکسار
با شهسوار سر کش گردون فراز من
کاي نوربخش چشم جهان بين مردمان
اي روشنائي نظر پاکباز من
چشمت که خوش بمن به فکندي خدنگ ناز
اکنون چرا نمي نگرددر نياز من
گوش مبارکت که ز من مي شنيد راز
بهر چه گوشه گير شد آخر ز راز من
زلفت مگر ز من کجي ديد کز جفا
کوتاه ساخت رشته عمر دراز من
چون محتشم ز درد تو بيچاره ام چه باک
گر چاره ساز من شوي اي چاره ساز من