شماره ٤٣٧: از آن پيش رقيبان مهر ورزديار من با من

از آن پيش رقيبان مهر ورزديار من با من
که خواهد بيش گردد کينه اغيار من با من
به اين بخت زبون و طالع پستي که من دارم
عجب گر سر در آرد سر و گل رخسار من با من
نمي دانم چه مي گويد ز بدگويان که مي گويد
به اين تلخي سخن شوخ شکر گفتار من با من
مرا کز رنجش اغيار دايم دل گران گشتي
چسان بينم که باشد سر گران دل دار من با من
دل زارم چو برد آن شوخ و شد بيگانه دانستم
که مي کرد آشنائي از پي آزار من با من
ز کيد خصم پيش يار من مقدار من کم شد
نمي دانم چه دارد خصم بي مقدار من با من
به کويش محتشم چون ره برم شبهاي تنهائي
اگر همره نباشد آه آتش بار من با من