شماره ٤٣١: آينه بردار و حسن جان فزاي خويش بين

آينه بردار و حسن جان فزاي خويش بين
انتخاب نسخه صنع خداي خويش بين
در خرامش بر قفا چشم افکن اي زنجير مو
يک جهان مجنون کشان اندر قفاي خويش بين
اي که برافتادگان چون باد ميراني سمند
يک ره آخر زير پاي باد پاي خويش بين
اي که در مهد همايون ميروي سلطان صفت
از زکوة سلطنت سوي گداي خويش بين
اي جمالت شمع صد پروانه سر برکن ز بام
مرغ جان را پرزنان گرد سراي خويش بين
از قباي تنگ بيرون آ و جيب يوسفان
تا به دامن چاک از رشگ قباي خويش بين
بينوا در دهر بسيار است اما محتشم
بينواي توست سوي بينواي خويش بين