شماره ٤٢٨: چون شدم صيدت به گيسوي خودت دربند کن

چون شدم صيدت به گيسوي خودت دربند کن
تا ابد با خود به اين قيدم قوي پيوند کن
اي گل رعنا براي عندليب بي نصيب
نيست گر بوئي به رنگي از خودت خورسند کن
تلخي شيرين لبان ناموس را خوش مايه ايست
تا تواني زهر باش اي شوخ و کار قند کن
اي مسيحا دم که صد بيمار در پي ميروي
يک نفس بنشين دواي دردمندي چند کن
کعبه مقصودي الحق سر زگمراهان مپيچ
قبله حاجاتي آخر رو به حاجت مند کن
مي رود اي مادر ايام کار ما ز دست
يک سفارش از براي ما به اين فرزند کن
اعتمادت نيست گر بر عهدهاي محتشم
خيز و هر يک عهد او محکم به صد پيوند کن