شماره ٤١٧: گر شود از ديده نهان ماه من

گر شود از ديده نهان ماه من
دود برآرد ز جهان آه من
از نگه من به تمناي خويش
آه گر افتد به گمان ماه من
آن که به پندست مرا سود خواه
از همه بيش است زيان خواه من
از تو به جان آمدم انديشه کن
جان من از ناله جانکاه من
بندگيت جان من بينواست
جان من از من مستان شاه من
باش به هوش اي دل غافل که چرخ
در ره او کنده نهان چاه من
محتشم افسرده رهي داشتم
نيک زد آن سرو روان راه من