شماره ٤١٢: شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان

شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان
افتاده دل از پرده برون از تو چه پنهان
هرچند چو فانوس به دل پرده کشيدم
پوشيده نشد سوز درون از تو چه پنهان
تا مهر گياه خط سبزت شده پيدا
مهر دل من گشته فزون از تو چه پنهان
سرگرميم از عشق تو بر عاقل و جاهل
روشن شده از داغ جنون از تو چه پنهان
دل کرد بسي کوشش و ننهفت ز مردم
افسانه عشقم به فسون از تو چه پنهان
تا کرده رقيب آرزوي باده لعلت
هستيم بهم در پي خون از تو چه پنهان
رازي که دل محتشم از خلق نهان داشت
بر جمله عيان گشت کنون از تو چه پنهان