شماره ٤٠١: رويت که هست صورت چين شرمسار از آن

رويت که هست صورت چين شرمسار از آن
نقشي است دقت يد صنع آشکار ازان
تحرير يافت صورت و زلفت ولي هنوز
در لرزه است خامه صورت نگار ازان
بر نخل ناز پرور او هرکه بنگرد
يابد کمال قدرت پروردگار از آن
از گلستان او همه کس را به کف گلي است
ما را به سينه خاري و صد خار خار ازان
مردم ز بيم مرگ به عمرند اميدوار
من نااميد ار نيم اميدوار ازان
در هجر مي دهي خبر آمدن به من
دانسته اي که صعب تر انتظار ازان
زين نيلگون خمم به همين شادمان که هست
حسن تو را به شيشه مي بي خمار ازان
باقيست يک دمي دگر از عمرم اي طبيب
بگذر ز چاره ام که گذشتست کار ازان
از آهنست سقف فلک گويا که نيست
تير دعاي خسته دلانرا گذار ازان
آورده زور بر دل زارم سپاه غم
ساقي بيار مي که برآرم دمار ازان
مي پرورد مي فرح انجام محتشم
خمخانه غمش که منم جرعه خوار ازان