شماره ٣٩٣: دور از تو بر روي بتان چون چشم پرخون افکنم

دور از تو بر روي بتان چون چشم پرخون افکنم
چشمي که بردارم ز تو بر ديگران چون افکنم
گردم زنم بر کوه و دشت از آب چشم و خون دل
گريان کنم فرهاد را آتش به مجنون افکنم
از سوز دل در آتشم اي سينه پيدا کن رهي
کين آتش سوزنده را از خامه بيرون افکنم
از احسن محتشم گوش فلک گردد گران
جائي که من طرح سخن از طبع موزون افکنم