شماره ٣٩٢: به سينه داغ نهاني که داشتم ز تو دارم

به سينه داغ نهاني که داشتم ز تو دارم
نهان ز خلق لساني که داشتم ز تو دارم
تو لطفها که به من داشتي فغان که نداري
ولي من آه و فغاني که داشتم ز تو دارم
مکش به طعنه بي درديم که بر دل غمگين
هنوز زخم سناني که داشتم ز تو دارم
چه سود سرمه آسودگي بديده کشيدن
که چشم اشک فشاني که داشتم ز تو دارم
بديده دگران جام کن به رغم من اي گل
که ديده نگراني که داشتم ز تو دارم
به چشم و لطف نهان سوي محتشم نظري کن
که چشم و لطف نهاني که داشتم ز تو دارم