شماره ٣٨٥: باز سرگشته مژگان سيهي گرديدم

باز سرگشته مژگان سيهي گرديدم
باز خود را هدف تير ملامت ديدم
بازم افکند ز پا شکل همايون فالي
باز بر خاک رهي قرعه صفت گرديدم
باز طفلي لب شوخم ز طرب خندان ساخت
باز بر پير خرد ذوق تو مي خنديدم
باز در وادي غيرت به هواي صنمي
قدمي پيش نهادم قدحي نوشيدم
باز از کشور افسرده دلي رفته برون
شورش انگيز بيابان بلا گرديدم
باز در ملک غم از يافتن منصب عشق
خلعت بي سر و پائي ز جنون پوشيدم
باز شد روي بتي قبله من کز دو جهان
روي چون محتشم شيفته گردانيدم