شماره ٣٧٤: به بزمش دوش رنگ آميزي بسيار مي کردم

به بزمش دوش رنگ آميزي بسيار مي کردم
که مي گفت از مي و مستي و من انکار مي کردم
گنه کارانه ماندم سر به پيش غمزه اش آن دم
که ذکر عشق مي کرد و من استغفار مي کردم
نمي ديدم به سويش تا نمي شد مدعي غافل
به او عشق نهان خود چنين اظهار مي کردم
به چشم رمز گو مي کرد سحر اندر جواب من
به ايماعرض شوقي چون به آن پرکار مي کردم
چو او ميديد سوي من به سوي غير مي ديدم
حذر کردن ازو خاطر نشان يار مي کردم
به نام ديگري در عشق مي گفتم حديث خود
حريف نکته دان را واقف اسرار مي کردم
شد امشب محتشم يار از نظر بازي من راضي
که سويش ديده بعد از ديدن اغيار مي کردم