شماره ٣٧٢: گر شود ريش درون رخنه گر بيرونم

گر شود ريش درون رخنه گر بيرونم
بنمايم به تو کز داغ نهانت چونم
هرچه دارم من مهجور ز عشقت بادا
روزي غير به غير از غم روز افزونم
وصلت ار خاصه عاشق نبود روز جزا
ليلي از شوق زند نعره که من مجنونم
خونم آميخته با مهر غيوري که اگر
بيند اين واقعه در خواب بريزد خونم
دي به دشنام گذشت از من و امروز به خشم
از بدآموزي امروز بسي ممنونم
نامه اي خواند و دريد آن مه پرکار و برفت
دل به صد راز نهان ماندن آن مضمونم
محتشم در سخن اين خسرويم بس که شده
خلعت آن قد موزون سخن موزونم