شماره ٣٦١: چون من به در هجر ز بيداد تو رفتم

چون من به در هجر ز بيداد تو رفتم
چندان نگهم داشت که از ياد تو رفتم
چون فاخته سنگ ستم خرده ازين باغ
دل در گرو جلوه شمشاد تو رفتم
بشتاب ز دنبال که با زخم غريبي
از صيد گه غمزه صياد تو رفتم
برکس مکن اطلاق هلاکم که ز دنيا
از سعي اجل هم نه بامداد تو رفتم
پوشيده کفن سوي مکافات گه حشر
تا زين ستم اباد برم داد تو رفتم
خسرو ز جهان مي شد و آهسته به شيرين
مي گفت که من در سر فرهاد تو رفتم
نالان به درش محتشم از بس که نشستي
من منفعل از ناله و فرياد تو رفتم