شماره ٣٣٨: مژده اي صبر که شد هجرت هجران نزديک

مژده اي صبر که شد هجرت هجران نزديک
يوسف مصر وفا گشت به کنعان نزديک
غم غمين از خبر فرقت دوري شد و گشت
دوري فرقت و محرومي حرمان نزديک
گشت سررشته بعد من از آن در کوتاه
شد ره مور به درگاه سليمان نزديک
کرد عيسي ز فلک مرحله چند نزول
درد اين خاک نشين گشت به درمان نزديک
بوي خير آيد ازين وضع که يک مرتبه شد
کوي درويش به نزهت گه سلطان نزديک
قرب آن سرو سمن پيرهن از شوق مرا
چاک پيراهن جان ساخت به جانان نزديک
محتشم گرچه نشد قطع ره هجر تمام
حاليا راه طلب گشت به جانان نزديک