شماره ٣١٧: منم از مهر به غم خوردنت اي يار حريص

منم از مهر به غم خوردنت اي يار حريص
تو غلط مهر به غمخواري اغيار حريص
باغ حسن تو نم از خون جگر مي طلبد
گريزاريست مرا ديده خونبار حريص
ز آب و آيينه بجو صورت اين سر که چراست
به تماشاي جمالت در و ديوار حريص
مرض عشق من آن مايه بد ناميها
کرده او را به هلاک دل بيمار حريص
خنده فرماي لب حسن که آن زاري ماست
يار را کرده به آزار دل زار حريص
زود جانها به بهاي دهنش رفته که بود
جنس ناياب و محل تنگ و خريدار حريص
ميتوان باخت ز بسياري لطفش به رقيب
که حريص است به آزارم و بسيار حريص
نازکاين نوع شود سلسله جنبان هوس
به طلب چون نشود طبع طلبکار حريص
محتشم حرص تو ظاهر شده در ديدن او
که به خونت شده آن غمزه خونخوار حريص