شماره ٣٠٤: آن شاه حسن بين و به تمکين نشستنش

آن شاه حسن بين و به تمکين نشستنش
و آن خيرگي و طرف کله برشکستنش
آن تير غمزه پرکش و از منتظر کشي است
موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش
سروي است در برم که براندام نازنين
ماند نشان ز بند قبا چست بستنش
سر رشته رضا به دل غير بسته يار
اما چنان نبسته که به توان گسستنش
باشد کمينه بازي آن طفل بر دلم
بر همزدن دو چشم و به صد نيش خستنش
صيديست محتشم که به قيدي فتاده ليک
مرگيست بي تکلف از آن قيد رستنش