شماره ٢٩٨: ز مهيست داغ بر دل که نديده ام هنوزش

ز مهيست داغ بر دل که نديده ام هنوزش
ز گليست خار در کف که نچيده ام هنوزش
ز لبي است کام جانم چو گلوي شيشه پرخون
که به جرئت تخيل نگزيده ام هنوزش
ز شراب لعل ياري شده مشربم دگرگون
که به لب رسيده اما نچشيده ام هنوزش
به کشاکشم فکنده سر زلف تابداري
که به سوي خويش يک مو نگشيده ام هنوزش
دل پرده سوز دارد هوس لباس دردي
که به قد طاقت او نبريده ام هنوزش
به برم لباس غيرت شده نام خرقه اي را
که ز جيب تا به دامن ندريده ام هنوزش
ز دريچه محبت به دلم فتاده پرتو
ز همه جهان فروزي که نديده ام هنوزش
همه کس شنيده آمين ز فرشته بر دعائي
که ز زير لب برآن بت ندميده ام هنوزش
که ز محتشم رساند به مه من اين غزل را
که من گدا به خدمت نرسيده ام هنوزش