شماره ٢٩٦: اي سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس

اي سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس
خون من غريب مريز از خدا بترس
هر دم به سينه راه مده کينه مرا
وز آه سينه سوز من مبتلا بترس
بر بي دلان ز سخت دليها مکش عنان
از سنگ خود نه اي تو ز تير دعا بترس
بي ترس و باک من به خطا ترک کس مکن
زان ناوک خطا که ندارد خطا بترس
دي با رقيب يافت مرا آشنا و گفت
اي محتشم ازين سگ نا آشنا بترس