شماره ٢٨٨: دوش سرگرم از وثاق آن کوکب گيتي فروز

دوش سرگرم از وثاق آن کوکب گيتي فروز
نيم شب آمد برون چون افتاب نيم روز
همرهش فوجي ز مي خواران پر ظرف از شراب
واقف از جمعي ز آگاهان آگاه از رموز
پيش پيش لشگر حسنش پس از صد دور باش
در کمانها تيرهاي دل شکاف سينه سوز
پيش روي تابناکش کوههاي عقل و صبر
در گداز از بي ثباتي ها چو برف اندر تموز
چون به راه آثار من ناگه نمود از دود آه
پيش چشم نيم بازش چون گياه نيم سوز
دست مخمورانه اي از ناز بردوشم فکند
کامشب از دهشت به دست رعشه دوشم هنوز
محتشم فرياد کز جام غرور آن ترک مست
غافل است از فتنه زائي هاي اين چرخ عجوز