شماره ٢٨٠: زهي ربوده لعل تو صد فسون پرداز

زهي ربوده لعل تو صد فسون پرداز
فريب خورده چشمت هزار شعبده باز
رقيب محرم راز تو گشت نزديک است
که اشگ من به درد صدهزار پرده راز
به صد شعف جهم از جا چو خوانيم سگ خويش
چه جاي آن که به سوي خودم کني آواز
به طول و عرض شبي در وصال مي خواهم
که بر تو عرض کنم قصه هاي دور و دراز
به نام نامي محمود در قلمرو عشق
زدند سکه شاهي ولي طفيل اياز
به عهد ليلي و شيرين هزار عاشق بود
شدند زان همه مجنون و کوه کن ممتاز
عجب اگر تو هم از سوز من الم نکشي
که هست آتش پروانه سوز شمع گداز
بپرس از نفست سر آن دهن که جز او
کسي نرفته به راه عدم که آيد باز
به غير ديدنش از طاقتم ازو نگذاشت
که غيرت ار همه کاهيست سست و کوه گداز
چو نيست محتشم آن مه ز مهر دمسازت
به داغ هجر بسوز و بسوز هجر بساز