شماره ٢٧٨: لشگر عشقت سياهي مي کند از دور باز

لشگر عشقت سياهي مي کند از دور باز
واي بر من کز سلامت مي شوم مهجور باز
برشکست خيل طاقت ده قرار اي دل که کرد
پادشاه عشق برپا رايت منصور باز
تا به جاي نوش بارد نيش بر ما خاکيان
فتنه مشتي خاک زد بر خانه زنبور باز
من که با خود برده بودم شور از ميدان عشق
آمدم اينک که ميدان را کنم پرشور باز
گرچه حسن لن تراني بست راه آرزو
من همان صيت طلب مي افکنم در طور باز
پاي کوبان بر فراز بيستون عشق تو
کوه کن را لرزه مي اندازم اندر گور باز
وه که در بازار رسوائي عشق پرده سوز
شاهدان از باده نابند نامستور باز
در برافکن ديگر اي دل جوشن طاقت که نيست
از کمين بر من کمانکش بازوي پرزور باز
زان خط نو خيز بر خيل سليمان خرد
خوش شکستي خواهد آوردن سپاه مور باز
گر چنين خواهد نمودن کوکب عشقم طلوع
ملک دل را سربه سر خواهد گرفتن نور باز
با وجد فقر از اقبال عشقش محتشم
چند روزي فخر خواهد کرد بر جمهور باز