شماره ٢٧٦: مردم و بر دل من باز غم يار هنوز

مردم و بر دل من باز غم يار هنوز
جان سبک رفت و من از عشق گران بار هنوز
حال من زار و به بالين رقيب آمد يار
من به اين زاري و او بر سر آزار هنوز
عشوه ات سوخته جان من و جانسوز همان
غمزه ات ساخته کار من و در کار هنوز
دل که دارد سر زلف تو چو غافل مرغيست
که بدام آمده و نيست خبر دار هنوز
سرنهادند حريفان همه در راه صلاح
سر من خاک ره خانه خمار هنوز
چشم اميد شد از فرقت دلدار سفيد
محتشم منتظر دولت ديدار هنوز