شماره ٢٦٩: دور از تو خاک ره ز جنون مي کنم به سر

دور از تو خاک ره ز جنون مي کنم به سر
بنگر که در فراق تو چون مي کنم به سر
بر خاک درگه تو به سر مي کند رقيب
من خاک در زبخت نگون مي کنم به سر
سرلشگر جنونم و در دشت گمرهي
بر رغم عقل راهنمون مي کنم به سر
افسانه ات شبي که نمي آيدم به گوش
آن شب به صد هزار فسون مي کنم به سر
ز آتش تو بر کنار چه داني که من چسان
با شعله هاي سوز درون مي کنم به سر
بر سر درين بهار تو گل زن که من ز هجر
با خار داغ جنون مي کنم به سر
ازبس که خون گريسته دور از تو محتشم
من در کنار دجله خون مي کنم به سر