شماره ٢٦٢: گنج وصل او به چون من بي وفائي حيف بود

گنج وصل او به چون من بي وفائي حيف بود
همچو او شاهي به همچون من گدائي حيف بود
ياري آن نازنين کش بت پرستيدن سزاست
با چو من ناکس پرستي ناسزائي حيف بود
آشنائي هاي او کز الفت جان خوشتر است
با چو من بد الفتي نا آشنائي حيف بود
عهد مهر و شرط ياري کز وفا کرد آن نگار
با چو من بدعهد شرط و بي وفائي حيف بود
راست قوليهاي او در ماجراهاي نهان
با چو من کج بحث و کافر ماجرائي حيف بود
چون ز من جز بيوفائي سر نزد نسبت باو
بر سرم ميزد اگر سنگ جفائي حيف بود
قصه کوته محتشم با چون تو کج خلق آدمي
آن چنان طوبي قدي حورا لقائي حيف بود